۱۳۸۷ فروردین ۱۲, دوشنبه

طرفداران پگاه

تیمی که از رشت بخوره بدرد عمش می خوره!!!!!!!!!!!!!!!
فکر می کنم یه 4 یا 5 سال پیش بود شایدم بیشتر، وقتی استقلال تو انزلی از ملوان 2 -1 می بازد تهرانیها این شعر را ساختند و البته منظورشان از رشت همان گیلک بود البته که همه می دانند که تهرانیهای عقل کل!! از آستارا تا گرگان همه را رشتی می دانند!! و حالا می بینیم بعد از چند سال این شعار دوباره تکرار شده و البته این بار نه در تهران و نه از زبان یه تهرانی و یا حتی یه فارس، بلکه از زبان یه گیلک و اونهم تو استادیوم رشت!! بازهم اگر زورکی قبول کنیم که این تمشاگران رشتی نبودن و از اطراف رشت آمدند باز هم حداقلش این است که گیلک هستند. و همانطوری که گفتم تهرانیا تمامی گیلکها را رشتی می دانند یعنی این آقایان نابغه! که تو استادیوم شعار می داند در حقیقت خودشان را مسخره می کردند!! این بیچاره ها خیال کردند چون کلمه رشت آمده پس احتمالا به خودشان مربوط نمی شود. البته بحث خود کوچک بینی مدتهاست که توسط فارسها برای ما به ارمغان گذاشته شده است. اگر در خارج از فوتبال هم ببینید مشابه چنین اتفاقاتی زیاد می افتد. همین عدم صحب به گیلکی بهترین و بارز ترین نمونه اش است. ریشه یابی علتش خود مقاله ای بلند است که درپست پیشین به آن پرداختم. فوتبال در همه جای دنیا یک دستش تو سیاست هست و ایران هم از این قاعده مستثنی نیست همانطور که فدراسیون تمام تلاشش را می کند تا تیمهای آبی و قرمز بالا بکشند و طرفداران خود را حفظ کند و در پی آن استحکام نظام را با وابسته کردن شهرستانها به پایتخت حفظ کنند؛ در مقابل تیمهای قومیت های دیگر ضعیف و دسته اولی باقی بماند حتماً توجه کردین مثلاً از کرمان که تو تاریخ فوتبال ایران چندان موثر نبود یهو تیمی مثل مس کرمان می آید و یا جریان پاس همدان که نمی دانم آیا جای دیگه دنیا همچین اتفاقی افتاده که یک تیم از یک شهر به شهر دیگه برود؟!!!! و البته رشد تیمهای اصفهانی و تهرانی هم جای تامل داره البته خوب منکر پیشرفتهای این تیمها نمی شوم ولی حالا چراجریان داوری بر ضد پگاهه و می توان گفن این داوری بوده که پگاه را ته جدول نگه داشته و سکوت برنامه های تلویزیونی برای منِ نوعی، تأمل بر انگیز است؛ اخرین نمونه اش هم همین بازی با مقاومت که 3 امتیاز طلایی را از پگاه گرفت حتی بعد از چند برد پگاه با شانسی خواندن آن سعی کردند اجازه ندهند این بردها روحیه پگاه را تقویت کند!!!! البته تمشاگران نه چندان عزیز استادیوم در بازی با پیروزی هم دست در دست کسانی داند که نمی خواهند از سرزمین گیلان دو تیم در لیگ برتر باقی بماند و موجبات تضعیف روحیه بیشترپگاه شدند....... اینان تجربه بودن با یک مشت تهرانی وفارس را نداشتند که اگر می داشتند و تجربه تمسخر و جوک و نیشخند به قوم گیلک را می داشتند هیچ وقت آب به آسیاب آنان نمی ریختند و پشت پگاه را خالی نمی کردند.. اگر می دانستند که همین تشویق ها و طرفداریها از تیمهای تهرانی یکی از عوامل ادامه سیاسیتهای تبعیض آمیزدولت ایران در مورد گیلان و گیلکان است پرسپولیس و استقلال را تشویق نمی کردند.
با توجه به اهمیت فوتبال و ارتباط مستقیمی که بین هویت یک شهر و قومیت با تیم فوتبال آن شهر و منطقه دارد بر ما گیلکان است که تیمهای گیلانی را تشویق کنیم حالا به هر نوعی که باشد چه با رفتن به استادیوم چه انواع وبلاک و وب سایت و...
و حداقل به این افرادی که چنین شعارهایی می دهد اجازه رفتن به استادیوم را ندهیم چه برسد به اینکه بخواهد در استادیوم شعار هم بدهند


به امید آبادی و آزادی گیلان

۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

از خود بیگانگی

مقاله حاضر را چندی پیش برای نشریه دانشجویی زیته نوشته بودم که متاسفانه این نشریه با مشکل مدیر مسئول مواجه شد و فعلاً چاپ نمی شه برای همین بهتر دونستم به عنوان اولین مقالم بزارم اینجا
.......................................................................................................................................
« جوانان هندی پرورش یافته تحت سرپرستی غرب کاملاً آشنا با فرهنگ و تمدن ما [انگلیسیها] دیگر ما را بیگانه نمیدانند. بنابراین سلطه استعماری مارا تشخیص نمی دهند ... ما را الگوی خود قرار می دهند و ما را حامیان خود می شناسند آرزوی آنان این است که مانند ما شوند»

« اولین قدم استعمار زده این است که با رفتن به جلدی دیگر شرایط دیگری را کسب کند. در اینجا سرمشق فریبنده و در دسترس، خود را به او تحمیل می کند. این سرمشق استعمار گراست؛ آنکه از هیچ یک از کمبودهای او رنج نمی برد، همه حقوق را داراست، از همه خوبی ها و سود ها و اعتبارات بهرمند است و از ثروت و افتخارات و روش های فنی و اقتدار برخوردار؛ او همان کسی است که استعمارزده را پایمال می کند و در بندگی نگه می دارد. پس اولین آرزوی استعمار زده این خواهد بود که خود را به این سرمشق پر اعتبار برساند؛ تا آنجا که از فرط شباهت با او در او محو گردد....
زیاده روی استعمار زده در تقلید ار این سرمشق خود نشان گویایی است: زن موبور، گرچه بی نمک و نا زیبا باز بر زن مو مشکی برتری می یابد، کالایی که استعمار گر تولید می کند، یا قولی که او می دهد، با اعتماد بیشتری روبرو می گردد. آداب و رسوم و لباس و غذا و معماری استعمارگر؛ حتی اگر با محیط سازگار نباشد، باز به شدت تقلید می شود و حد نهایی این تقلید نزد جسور ترین افراد زناشویی با زن غربی است.»

چهره استعمار گر، چهره استعمارزده نوشته آلبر ممی

با نگاهی به اطراف خودمان می توانیم گفته ها ورفتار هایی را مشاهده کنیم که شاید از نظر خیلی افراد عادی باشد( بخصوص در گیلان) :
« گیلان که جا نیست باید برویم یک شهر دیگر !! »
«رشت بدترین شهر های ایران هست!!»
«بدترین ها همه مال ماست و بهترینها در تهران واصفهان و مشهد و...»
« زبان گیلکی خیلی زشت و بی کلاس هست!! »
«من هرجا بروم اصلاً خودم را رشتی (یا گیلک) معرفی نمی کنم!!»
« به رشتیها(گیلکها) نباید اعتماد کرد!!»
«عروس و یا داماد من خوبند چون گیلک نیستند!!»
و حتی در بین اقشار تحصیل کرده و بقول خودشان روشنفکر هم چنین اقوالی وجود دارد که مثلاً در مقابل عدم سرمایه گذاری و توجه دولت به گیلان بجای متهم کردن دولت، خودمان را محکوم می کنیم که چرا اعتراضی نمی کنیم؛ این در حالیست که ابتدا باید کاربد صورت گیرد و در مرحله بعدی اعتراضی انجام شود، پس سوال به اینصورت باید مطرح شود که چرا اصولاً کار بد صورت می گیرد؟ حالا چه اعتراض بکنیم چه نکنیم. حتی گاهی این «اتهام به خودی»، تا حدی پیش می رود که جلوی اعتراض ها به دولت را هم می گیرد، چرا که تا کسی اعتراضی می کند در جوابش می گویند مقصر خودتان هستید!!!
اما براستی چرا ما این گونه هستیم ویا بهتر بگویم از خود بیگانه هستیم؟؟ و هرچه را که مربوط به خودمان هست بد و زشت می پنداریم و هرچه را مربوط به غیر گیلانی خوب وزیبا! اگر کمی به بحث های «داخل تاکسی» توجه کرده باشید مثلاً اگر «خوردن» کار خوبی باشد گیلک ها آدمهای کم خوری هستند و فارسها پرخور ولی حالا اگر «خوردن» کار بدی باشد گیلکها خیلی پر خور و فارسها کم خورند که جای بسیار تعجب دارد. البته در غیر منطقی بود این بحث ها جای هیچ شکی نیست ولی وجود چنین تفکرات خود کم بینانه ای مهم است. و مهمتر این است که آیا ما واقعا وذاتاً به این صورت هستیم و یا نه دستهایی ما را به این صورت در آورده است؟؟
با نگاهی به تاریخ پر بار گیلان و استقلال آن در تمامی اعصار از قرنها پیش از ورود آریایی ها تا سلسله صفویه در میابیم که اجداد ما نه تنها از خود بیگانه نبوده اند بلکه دارای اعتماد بالنفس بسیار بالایی بودند که حتی در مقابل لشکر کشیهای مهاجمان بی رحم و خونریزی چون اسکندر و چنگیز و تیمور ایستادگی کرده اند و اجازه نداده اند سرزمین زیبای خود را به زیر پای ارتشهای یونانی و ایرانی ومغول و عرب پهن کنند، ولی حالا چرا اکنون از آن ایستادگی و اعتماد بالنفس در ظاهر خبری نیست دلیلش را باید بعد از الحاق سرزمین گیلان به خاک ایران جستجو کرد یعنی سیاستهای شاه عباس ورضا خان و .... زمانی که شاه عباس به خاکهای گیلان دست یافت وتوانست خان احمد خان آخرین پادشاه گیلان را شکست دهد، با مقاومت گیلانیان روبرو شد و استقلال طلبی و قیامهای گیلانیان روز خوش را از شاه عباس گرفته بود؛ گفته ای معروف از منشی شاه عباس در باره گیلانیان آمده است:
« مردم گیلان.... عموم آنجا به مرتبه ای طالب فتنه و آشوبند که اگر برزیگرزاده ای در عهد سلطان مستقلی به اراده سلطنت و استقلال روی به بیشه مخالفت و اضلال نهد مجموع خلایق بی درنگ آهنگ ملازمت او نموده در روز اول جمعیتی فاحش دست می دهد... وجهت دولت یک روزه نا استوار خود را در عرصه هلاک می اندازند... و هر چند روز حاکمی در آن دیار دم از استقلال می زده...»
وجود چنین تفکری در بین حاکمان ایرانی، آنان را بر آن داشته که گیلانیان را به طرق مختلف به انزوا بکشانند تا راه سلطه خود را بر ما هموار کنند از جمله این روشها ایجاد اختلاف بین شهرهای مختلف گیلان و بخصوص بیه پس وبیه پیش که از زمان شاه عباس شروع شده وتا کنون ادامه دارد که از نمونه های کنونی آن می توان به اختلاف بین رشت و انزلی و تا حدی لاهیجان و همچنین استان طلبی تالشها اشاره کرد. به این ترتیب گیلانی بجای اینکه با فارس و ترک و مخالفت کند با این شهر آن شهر مخالفت می کند.
از دیگر روشها می توان به انزوای اقتصادی اشاره کرد، اگرچه در زمان شاه عباس توسعه تجارت ابریشم قاعدتاً باید موجب رونق اقتصاد گیلان می شد ولی از این توسعه منفعتی به گیلان نمی رسید و همگی به جیب شاهان صفوی می رفت در عصر حاضر هم که واضح الوضوحات می باشد که کمترین بهره اقتصادی نصیب گیلانیان می شود و گیلان جرو فقیر ترین مناطق ایران می باشد. و با این حربه دولت ایران از طرفی بالاتر بودن خود را به رخ گیلانی می کشاند و از طرف دیگرگیلانی را مجبور به مهاجرت و ترک وطن می کرد که از عواقبش سست شدن فرهنگی فرد است.
واما رضاخان این فرزند انگلیسیها... که سیاستهای استعماری انکلیسهارا یاد گرفته بود و پیاده می کرد توانست بیشترین صدمه را بر گیلان و گیلانی وارد کند همانطور که در مقدمه که از کتاب «چهره استعمار گر، چهره استعمارزده» آورده شد انگلیسیها در روشهای استعماری خود بیشتر بر ایجاد از خود بیگانگی در ملل استعماری اقدام می کردند تا بدین وسیله کشور تابعه، انگلستان را برتر و بهتر و بالاتر از خود ببیند همان تفکری که گیلانیان هم اکنون در مقابل ایرانیان دارند که همانا ارمغان سیاستهای رضاخان می باشد، رضاخانی که پیش از بقدرت رسیدن ، جنگ با جنگلیها را تجربه کرده بود و «جمهوری گیلان» میرزا را دیده بود، در حقیقت رضاخان با پیاده کردن سیاستهای انگلیسی سعی کرد تا گیلانیان را از خود بیگانه کند تا با قیام جنگل دیگری مواجه نشود و براستی این از خود بیگانگی همچنان با ما هست وهمچنان توسط دولت تقویت می شود تا جایی که دیگر خودمان دشمن خودمان گشته ایم سرمایه دار گیلانی کارخانه در گیلان نمی زند، چرا؟ بخاطر اینکه به او قبولانده شده است که فارس بهتر از گیلک است، در نتیجه گیلک بیکار در گیلان، به سراغ کار در مشهد و تبریز و اصفهان می رود و از انجایی که فارس را بهتر می داند با فارس ازدواج می کند و طوری وانمود می کند که گویی صد سال است که فارس است و خود را از فرزندان کوروش می داند و حتی تاریخ ایران را کامل می داند ولی نوبت به تاریخ گیلان که می رسد بی اطلاع است و حتی سوال می کند که «مگر گیلان تاریخ هم دارد!؟» سلسله های هخامنشیان و ساسانیان واشکانیان و...غیره را از خود می داند و سلسله های جستانیان و گابره گان و کنگریان و.. را اصلاٌ تا بحال نشنیده است!!
اما سوالی که ممکن است مطرح شود این است که چرا در بین اقوام داخل خاک ایران فقط ما گیلکها از خود بیگانه ایم؟ چرا ترکها و کردهادچار چنین از خود بیگانگی ای نشده اندو تعصب و خود بزرگ بینی خود را حفظ کرده اند؟
جواب آن واضح می باشد، تاریخ بازیهای متفاوتی با اقوام مختلف کرده است، گیلکه و تالشها و مازن ها تنها اقوانی از خاک کنونی ایران هستند که کمترین تاریخ مشترک را با فلات ایران دارند چرا که در خدود 400 سال پیش در زمان شاه عباس بوده که وارد خاک ایران شده اند. ترکها سالیان درازی بر ایران حکومت کرده اندغزنویان، سلجوقیان، صفویان و افشاریانهمگی ترک نژاد بوده اند که بر ایران تسلط داشته اند، پس پر بیراه نیست اگر بگوییم این ایرانیان هستند که زیر سلطه ترکها هستند و در حقیقت اقوام کوچکتری مانند ما گیلکها با سیاست های حکمرانان ترک پیشین به اینروز دچار شده ایم، حال چطور ممکن است قومی که خود را صاحب ایران می داند بر خود ستم کند. واما کردها، یکی از اقوام سه گانه اولیه آریای فلات ایران یعنی همان ماد ها بوده اند و از دیر باز جزیی از خاک ایران بوده اند و یک ایرانی به تمام معنی هستند پس دلیل ندارد که مورد ستم قرار بگیرند آن هم ستم فرهنگی، گیلکها و تالشها تنها اقوامی هستند که مظلوم واقع شده اند و مورد ستم قرار گرفته اند آن هم از نوع فرهنگی و اقتصادی. پس دور از انتظار نیست که دچار چنین از خود بیگانگی ای گشته ایم.
البته همانطور که گفتم گیلانی ذاتاً از خود بیگانه نیست و این از خود بیگانگی ظاهر قضیه است با کمی فرهنگ سازی و آشنا ساختن مردم گیلان با تاریخ و گذشته پر بار خود و پرورش دادن روحیه خود باوری باز هم گیلانی اعتماد بالنفس خود را باز خواهد یافت و گیلک ها همان سرباز آماردی ای خواهند شد که به اسکندر اجازه تجاوز ندادند و تالشها همان کادوسی ای خواهند شد که «اردشیردرازدست» را با آن خدعه ونیرنگش شکست دادند . کاریست بزرگ ولی برای گیلانی با هوش و با استعداد و شجاع وکاری است آسان که می توانند بخوبی از عهده اش بر آید و شکوه دوباره گیلان و گیلانی را جشن بگیریم.

۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

شروع کار

یه حدود 4 سالی می شد که تصمیم داشتم یک وب سایت در مورد گیلان بزنم و همه چیزی رو در باره گیلان اعم از تاریخ و فرهنگ و جغرافیا بگذارم تا کسانی که از تاریخ و فرهنگ گیلان نمیدانند یا کم می دانند بتوانند از این سایت استفاده بکنم و لی خوب به دلایلی نشد و بالاخره خودم رو راضی کردم که به یک وب لاگ بسنده کنم و حداقل مقالاتی رو که می خوام بنویسم را روی وب بزارم.



اما هدف من از ایجاد این وب لاگ در درجه اول ارائه مقالاتی در باره گیلان است که بیشتر روی مسائل سیاسی اجتماعی در خصوص اقوام گیلک و تالش تکیه داره و در مرحله بعد گوشه هایی از تاریح گیلان رو سعی می کنم اینجا باز گو کنم.


و چرا اسم این وبلاگ را سرزمین کاسپین گذاشتم؟ کاسپین را بخاطر این که قوم کاسپی را می توان به نوعی اجداد مشترک گیلکها و تالشها شمرد و بدین ترتیب از تکرار دو اسم گیلک و تالش بطور جدا خود داری بشود و در حقیقت بجای دوقوم جدا، از یک فوم متحد کاسپی نام می برم و سرزمین را به این خاطر گذاردم که اگر می گفتم استان گیلان فقط شامل گیلکها و یا تالشهای داخل خاک استان می شدو گیلکهاو دیلمی های غرب مازندران و الموت و طالقان ... را در بر نمی گرفت به این ترتیب با نام نهادن سرزمین خواستم نه تنها محدوده جغرافیایی استان گیلان را در بر بگیرد بلکه شامل شهر هایی مانند تنکابن و رامسر و طالقان و الموت و .... هم بشود.
امیدوارم بتوانم خدمتی هرچند کوچک به این سرزمین آبا اجدادیمان بکنم........


marooned